Korosh kabir biography



کوروش بزرگ

«کوروش» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای دیگر کاربردها، کوروش (ابهام‌زدایی) را ببینید.

کوروشِ دوّم (به پارسی باستان: ؛ نویسه‌گردانی: Kuruš؛ زبان یونانی باستان: ؛ نویسه‌گردانی: Kûros؛ حدود ۶۰۰ – ۵۳۰ پ. م) که با نام کوروش بزرگ نیز شناخته می‌شود، بنیان‌گذار و نخستین شاهنشاهشاهنشاهی هخامنشی بود که در میانهٔ سال‌های ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد بر نواحی گسترده‌ای از آسیا، حکومت کرد.

کوروش، نخست علیه ایشتوویگو، شاهِ ماد، به جنگ برخاست و سپس به پایتخت حکومت ماد در هگمتانه یورش برد و با کمک‌هایی که از درون سپاه ماد به او شد، هگمتانه را فتح کرد. سپس کرزوس، شاه لیدیه را شکست داد و به‌سوی سارد لشکر کشید و پس از دو هفته، شهر سارد، به اشغال نیروهای ایرانی درآمد. کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و خود به اکباتان بازگشت و به‌سوی پارت، زرنگ، هرات، خوارزم، باکتریا، سغد، گندار، ثته‌گوش و اَرَخواتیش لشکر کشید.

در بهار سال ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش آهنگ تسخیر شهر بابل را کرد و وارد جنگ با امپراتوری بابل نو شد. هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد. تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد امپراتوری بزرگی در آسیای مرکزی و غربی شد و زمینهٔ بازگشت یهودیان تبعیدی به میهن‌شان در سرزمین اسرائیل (کنعان) را فراهم کرد. کوروش همچنین دستور داد که پرستش‌گاه اورشلیم را بازسازی کنند و ظروف و اشیای طلایی و نقره‌ای را که نبوکدنصر دوم، شاه بابل، از اورشلیم ربوده بود، به یهودیان برگرداند. استوانهٔ کوروش پس از شکست دادن نبونعید و تصرف بابل، نوشته شده و به منزلهٔ سند و شاهد تاریخی پرارزشی است. تنها منبع موثق کهنی که غیرمستقیم به مرگ کوروش اشاره می‌کند، دو لوح و سند گلی یافت‌شده در بابل است که نشان می‌دهند کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشته است یا حداقل، خبر مرگ وی و برتخت‌نشینی کمبوجیه دوم در این تاریخ به بابل رسیده است.

پیش از سال ۵۵۰ پیش از میلاد، پارس‌ها نقش به سزایی در تحولات دنیا بازی نمی‌کردند، اما در این سال پیروزی‌ها و فتوحات کوروش بر پادشاهان همسایه آغاز گردید. کوروش یک نظامی نابغه بود، به طوری که بین سال‌های ۵۵۰ تا ۵۳۹ پیش از میلاد با فرماندهی موفق لشکریانش، پیروزی‌های متعددی کسب کرد. گستردگی پهنهٔ حکومت کوروش تا سال ۵۳۹ پیش از میلاد از شرق، رود سند در هندوستان تا غرب، آسیای کوچک بود. این قلمرو حکومتی ۳۲۰۰ کیلومتر طول داشت.[۴]

منابع زندگی کوروش

مقاله‌های اصلی: منابع زندگانی کوروش بزرگ و منبع‌شناسی تاریخ ماد و هخامنشی

مهم‌ترین منابع کلاسیک یونانی برای زندگانی کوروش، هرودوت (حدود ۴۸۴ تا ۴۲۵ پیش از میلاد)، کسنوفون (حدود سال‌های ۴۳۰ تا ۳۴۵ پیش از میلاد) و کتسیاس (سال‌های ۴۱۵ تا ۳۹۸ پیش از میلاد در ایران) است. مهم‌ترین منابع شرقی، رویدادنامه معروف نبونعید، شاه کلدانی است که از کوروش شکست خورد و گزارش خود کوروش، استوانه کوروش است.[۵]

در میان منابع کهن یونانی موجود که دربارهٔ کوروش هخامنشی سخن گفته‌اند، مهم‌ترین آن‌ها هرودوت، کتسیاس و کسنوفون هستند. با بررسی این نوشته‌ها مشخص می‌شود که در روزگاران پس از مرگ بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، جاذبه‌ها و دافعه‌های شخصیت وی، مانند مردان بزرگ تاریخ، سرگذشت او را نزد ایرانیان در هاله‌ای از ابهام روایات گوناگون و متناقض فرو برده بود. به نظر می‌رسد، می‌توان گزارش‌های ایرانی دربارهٔ کوروش را به ۳ دسته تقسیم کرد: روایت دوستداران، روایت مخالفان، روایت میانه‌روها.[۶] از میان ۳ مورخ مشهور یونانی، گزنفون به تبعیت از کوروش جوان، روایت دوستداران کوروش بزرگ را گزارش کرد؛ کتسیاس به پیروی از فضای حاکم بر دربار اردشیر دوم، روایت مخالفان کوروش را نقل نمود؛ و هرودوت تحت تأثیر طبع معتدل و شخصیت معقول داریوش بزرگ - که تا روزگار اردشیر یکم هخامنشی نیز تداوم یافت - روایت میانه‌روها را دربارهٔ کوروش در بیان آورد.[۷]

هرودوت

از میان منابع کهن، نوشته‌های هرودوت تا حدودی قابل اعتماد است و پژوهش‌های نوین باستان‌شناسی هم در پاره‌ای از موارد، گفته‌های او را تأیید می‌کنند.[۸] مورخان معاصر، معتقدند که هرودوت همواره مسائل مهم تاریخی را با افسانه‌پردازی آمیخته است. هرودوت دوران کودکی و رشد کوروش را بر اساس افسانه‌های عامیانه و غیرواقعی نقل می‌کند.[۹] هرودوت، صفاتی کاملاً منفی به کوروش نسبت می‌دهد و این صفات، گاه حتی جنبه غالب به خود می‌گیرند. گرچه تصویر سنتی، جنبه‌های مثبت شاه را مخدوش نمی‌سازد و بر آن اثری ندارند. کوروش نیز گاه ممکن بوده سختگیر و بی‌مدارا، تندخو و آتشین‌مزاج شود. عاقبت کار او نیز، تصویری از اندیشهٔ هرودوت دربارهٔ فرمانروایی توسعه‌طلب است که وقتی از حد خود فراتر رفته، قادر به تحقق اهداف خود نگشته است. منتهی هرودوت، به رغم احتیاط‌های خود نسبت به برخی سنت‌های شفاهی دربارهٔ کوروش (مثل آنهایی که منشأ ایرانی دارند)، نتوانسته دربارهٔ جذابیت شخصیت پادشاه پارس، مقاومت کند.[۱۰]

کسنوفون

دربارهٔ کسنوفون و کتاب او، «سیرت کوروش» (یا کوروش‌نامه) باید گفت که سرشت تخیلی و تصور کتاب او تا مدت‌ها، مورد قبول خاورشناس‌ها بوده است؛ اما این کتاب، امروزه در شمار آثار ویژهٔ ادبی طبقه‌بندی شده است. این کتاب، گرچه بازتاب مشاهدات شخصی کسنوفون در مقام نویسنده (سرباز و شاهد عینی سبک زندگانی پارسی‌ها) است، و گرچه ممکن بوده بعضی اطلاعات دربارهٔ پارسی‌ها را در میان خوانندگان خود بدیهی فرض کرده باشد، اما هرگونه سنجش و ارزیابی کوروش‌نامه، به عنوان کتابی تاریخی، پذیرفتنی نیست. در گذشته، بر منش یونانی این کتاب به درستی، تأکید شده و آن را با «آیینه‌های شاهزادگان» قیاس کرده‌اند که حاصل مباحثات دربارهٔ دولت آرمانی (و سیاستمدار آرمانی) بوده که در سدهٔ چهارم پیش از میلاد، در هلاس مقبولیت و محبوبیت عام زیادی داشته است. با وجود این، دانشمندان پسین‌تر، این تصویر را مرتبط با حماسه سنتی ایران و فولکلور ایرانی دانسته‌اند. گرچه دانش امروزی ما، اهمیت نسبی این دو عنصر را می‌تواند تمایز دهد، روشن است که کسنوفون، خواستار ترسیم چهره‌ای جذاب از کوروش بوده است.[۱۱]

کتسیاس

کتسیاس پزشکی یونانی بوده که میان سال‌های ۴۱۵ تا ۳۹۸ پیش از میلاد، به عنوان پزشک پروشات همسر داریوش دوم و اردشیر دوم پادشاه هخامنشی در دربار ایران زیسته است و ۲۳ جلد کتاب تحت عنوان «پارسیان»، (The Persica) نگاشته است که اصل آن از بین رفته است.[۱۲]

به عقیدهٔ اشمیت، گرچه بخش عمدهٔ منبع اصلی نوشته‌های کتسیاس دربارهٔ پارسی‌ها (کتاب پرسیکا) را در دست نداریم، اما کسانی همچون نیکولاس دمشقی، همچنین مورخان پس از کسنوفون، شامل آلیان، آثنئیوس، فالرون دمتریوسی، پلوتارک، پلینی، استفانوس بیزانسی، استرابو، جان تیتز و سودا از او نقل کرده‌اند. گرچه قسمت کوچکی از آثار او در این آثار پراکنده به چشم می‌خورد، ولی می‌توان با قاطعیت گفت که او، «یکی از پدران رمان‌نویسی تاریخ» است.[۱۳]

دیاکونوف معتقد است که نوشته‌های کتسیاس جنبهٔ داستان‌سرایی و تفریح انگیز دارند و تقریباً در تمامی مواردی که هرودوت و کتسیاس دربارهٔ واقعهٔ یکسانی صحبت کرده‌اند، گفته‌های آنان بسیار با هم اختلاف دارند در مواردی که بتوان این اختلاف‌ها را از روی منابع دیگر بررسی کرد، گفته‌های کتسیاس نادرست است.[۱۴] جعفری دهقی، روایاتی که از ژوستین و نیکولاس دمشقی به نقل از کتسیاس ارائه می‌دهد، را زاییدهٔ مقاصد سیاسی و تبلیغاتی می‌داند.[۱۵] کتسیاس ادعا می‌کند که از سالنامه‌های رسمی ایرانی و مشاهدات شخصی‌اش به عنوان پزشک دربار در نوشتن کتابش استفاده کرده است، ولی بررسی‌های بیشتر نشان داده که وی حتی به زبان‌های شرقی آشنا هم نبوده است. اگر کتسیاس از سالنامه‌های رسمی استفاده می‌کرد، ممکن نبود آنچه را که نمی‌داند، نداند؛ ولی در عوض چیزهایی را «می‌داند» که وجود آن‌ها در سالنامه‌های رسمی، محال محض است. با این حال، نمی‌توانیم تماماً از نوشته‌های کتسیاس صرفنظر کنیم زیرا وی زمان درازی را در ایران هخامنشی به‌سر برد و با هخامنشیان رابطهٔ زیادی داشت و روایات زیادی را شنیده است و گاهی در بین مطالب بی‌ارزشی که نقل می‌کند، یک نام یا روایتی یافت می‌شود که محال است خود او جعل کرده باشد.[۱۶]

منابع یهودی

در خلال فتح بابل، کوروش منشور خود در خصوص آزادی‌های اجتماعی و دینی را اعلام کرد. بنی‌اسرائیل نیز مشمول چنین قانونی شد و کوروش آن‌ها را مخیر کرد که در بابل بمانند یا به سرزمین کنعان در ساحل مدیترانه بازگردند. در خصوص آنان که به کنعان بازگشتند، کوروش تمهیداتی را برای بازسازی هیکل یا معبد سلیمان فراهم آورد و استقرار آنان را در آن منطقه تسهیل کرد. این رفتار برای یهودیان، که نقطهٔ مقابل رفتار اسارت‌بار بابلیان بود، کوروش را به قهرمانی برای قوم یهود بدل ساخت که جایگاه ویژه‌ای در متون دینی آنان یافت. در شماری از کتب انبیا از کتب عهد عتیق، نام کوروش به‌عنوان منجی برده‌شده و گاه اقدام او در جهت آزادسازی یهود از اسارت، به‌عنوان یک مأموریت خودآگاه یا ناخودآگاه الهی تلقی شده است. نمونه‌ای از این یادکرد را می‌توان در کتاب دوم تواریخ ایام (۲۲:۳۶–۲۳)، کتاب عزرا (۱، ۴:۳–۵، ۵:۱۳–۱۷، ۶:۳، ۱۴) کتاب اشعیا (۲۸:۴۴، ۱:۴۵ به بعد، ۱:۴۶–۲، ۴۷) و کتاب دانیال (۲۱:۱، ۶:۲۹، ۱:۱۰) بازجست.[۱۷]

به اعتقاد ویزه‌هوفر، نبایستی منابع یهود (کتاب دوم تواریخ، کتاب عزرا و کتاب اشعیاء نبی) را به منزلهٔ سند تاریخی محسوب کنیم. چرا که یهودیان، همچون کسنوفون، روایتگر تصویرگر شخصیتی نیک، از کوروش بودند. از نظر او، این نوشتارها، نویدبخش یا توصیف‌گر «نقطه عطف الهی و لاهوتی» برای بنی اسرائیل هستند. کوروش، همچون «ابزار عمل تاریخی یهوه» ظاهر می‌شود، که به دوران تبعید آنان پایان می‌بخشد و دوران تازه‌ای را شروع می‌کند. حتی خاورشناسان، تردید دارند که آیا کوروش، به راستی فرمان بازگشت یهودیان تبعیدی به موطن خود و بازسازی معبد هیکل و استقرار مجدد کیش یهود در اورشلیم را صادر کرده است، یا اینکه این یک فرض پیش‌بینی‌گرایانه از جانب یهودیان بود که از جانب خدا، منجی فرستاده شود و این کردارها را انجام دهد.[۱۸]

کتاب عزرا که در نیمهٔ سدهٔ پنجم پیش از میلاد به نگارش درآمده، دارای سندی به زبان آرامی (۶: ۳–۵) یعنی زبان اداری دورهٔ هخامنشی دربارهٔ فرمان کوروش برای بازسازی معبد اورشلیم است. در چند جای کتاب دانیال (باب ۸) هم به نام کوروش اشاره شده است. اما اهمیت گزارش‌های تاریخی آن کتاب که در حدود ۱۶۷ تا ۱۶۳ پیش از میلاد نوشته شده، مورد تردید است.[۱۹]

استوانه کوروش

منشور کوروش نیز به نوبه خود، سندی تلقی نمی‌شود که به‌طور تصادفی به دست ما رسیده باشد. این استوانه، نوعی کارنامه است که برای فرمانروای جدید تدوین گشته و معرف صفات او علیه پس‌زمینه‌ای است که ظاهراً به قدردانی از مردوک (خدای شهر بابل) می‌پردازد؛ بنابراین مناسب چارچوب نبرد ایده‌گرایانه شاه قدیم و جدید است؛ و دربارهٔ منش کوروش، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر حاکی از تلاش‌های وی برای مشروعیت بخشی به خود و مهارتش در استفاده از سنت‌ها و الگوهای محلی، برای تحقق اهداف خویش است.[۲۰]

اسناد رسمی

مقالهٔ اصلی: اسناد بابلی و مصری در دوره هخامنشی

همچنین ببینید: ایرانیان در بابل هخامنشی

حدود شش هزار اسناد قانونی، اقتصادی و دیوانسالاری از اسناد شخصی و بایگانی معبد بابلی‌ها در دوران هخامنشیان پیدا شد که تاکنون منتشر گشتند. این اسناد با زبان اکدی و لهجه پساایلامی، بر روی الواح گلی مکتوب شده‌اند. این اسناد شامل متون قرار، گرونامه، قرارداد برای فروش و کرایه زمین و خانه‌ها، رسید پرداخت مالیات، بایگانی اقدامات دربار و … هستند. پانصد مورد از این اسناد، نامه‌های اداری یا شخصی هستند. اکثر این متون متعلق به دوران‌های پادشاهی کوروش، کمبوجیه و داریوش یکم هستند. همچنین، حدود بیست سند در مناطق اکباتان، پرسپولیس، هومدشو (در مجاورت پرسپولیس)، شوش و دیگر شهرهای غربی و جنوب غرب ایران کشف شد. این اسناد، نماینگر شرح معاملات تاجران بابلی در ایران هستند یا در چند مورد محدود، بابلی‌هایی هستند که در آنجا سکونت گزیدند.[۲۱]

منابع پسین‌تر

موسی خورنی چندین بار در تاریخ خود، از کوروش نام می‌برد. او می‌نویسد: «او (تیگران) کوروش را یاری کرد تا سیطره مادها را براندازد». خورنی در کتاب دوم، لشکرکشی کوروش علیه لیدیه را آورده است.[۲۲]

نام، تبار و خانواده

نام

مقالهٔ اصلی: ریشه نام کوروش

نام کوروش در منابع مختلف به صورت‌های گوناگونی ذکر شده است. در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شده‌اند، به صورت «کورو» یا «کوروش» (به پارسی باستان:) و در صیغهٔ مضافٌ‌الیه «کورائوش» خوانده می‌شد. در نسخهٔ عیلامی سنگ‌نبشته‌ها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شده است. این نام در تورات به صورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده. در زبان یونانی آن را «کورُس» می‌گفته‌اند که همین نام با اندکی اختلاف در اروپا «سایروس» یا «سیروس» خوانده می‌شود.[۲۳] از مورخان سده‌های اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب «مختصر الدول» و ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در «مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر» «کورُس»، طبری در «تاریخ الرسل و الملوک» و عزالدین ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در «تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا» «کوروش» نوشته‌اند.[۲۴]مسعودی و ابن خلدون، نام وی را «کورش» ضبط کرده‌اند. در تفسیرهای قرآن، به تاسی از عهد عتیق، نام وی را «کورِش» ضبط شده است.[۲۵]سمعانی شعری عربی را به نقل از یک شاعر ایرانی نقل کرده است:[۲۶]

و بیت‌المقدس المعمور بیتورثناه عن المتقدمینا
بناه کورش آلبانی المعالیبامر الله خیر الآمرینا

کهن‌ترین دیدگاه‌ها دربارهٔ معنی نام کوروش را در آثار کتسیاس، پلوتارک و استرابو می‌توان یافت که هیچ پایهٔ علمی ندارند، ولی از لحاظ قدمت شایان توجه است.[۲۷] کتسیاس و پلوتارک، نام کوروش را به‌معنی «خورشید» دانسته‌اند. به روایت کتسیاس (پرسیکا، بند ۴۹)، پس از پادشاهی داریوش دوم، همسرش «پسر دیگری برایش آورد و او را کوروش به‌معنی خورشید نامید». پلوتارک (ذیل «اردشیر»، فصل ۱، بند ۲) نیز دربارهٔ کوروش، پسر دوم داریوش دوم، چنین می‌نویسد: «کوروش نامش را از کوروش قدیم گرفت که، چنان‌که می‌گویند، از خورشید نام گرفت؛ زیرا Κύρος واژه‌ای پارسی برای «خورشید» است. واژهٔ «خورشید» در فارسی باستان باید -hvar* بوده باشد، از ایرانی آغازین xvar*؛ که قابل مقایسه با -hvar در زبان اوستایی و svar در سانسکریت است.[۲۸]

بنابر یک نظریه، کوروش، نامی پارسی است که می‌تواند مرتبط با Kúru- ایرانی باستان که در رزم‌نامه ملی هندی‌ها، ذکر شده، باشد. اما این نظریه، هنوز مورد مناقشه است.[۲۹] نظریه دیگر، تفسیر این نام به معنی «خوارکننده دشمن در مشاجره» که مشتقی از ریشه هندواروپایی و هندوایرانی kaũ-* به معنی «خوار کردن، پست کردن»، است، اما رضایی باغ‌بیدی، این تئوری را رد کرده است. به گفته او، کلمه kaũ-*، یک مشتق هم در زبان‌های ایرانی (از باستان تا امروزی) نداشته است.[۳۰]ووتر هنکلمن معتقد است که کوروش، نامی ایلامی است که کوتاه‌شده از «خداینام+فعل» است. به معنی «خدای [نامعلوم] نگهداری کرد/حمایت ارزانی داشت». نظریه هنکلمن، بر اساس سخن استرابو است که گفته «کوروش قبل از آنکه شاه شود، با نام (ایرانی قدیم) «آگراداتس» خوانده می‌شد. از نظر او، عیلامی بودن نام «کوروش»، دلیلی بر عیلامی تباری شخص کوروش نیست، چرا که در کتیبه بایگانی «آکروپل» شوش (اوایل قرن ششم پ. م)، به خوبی نماینگر فرمانروایی کوروش بر مردمی بود که خود را «پارسی» می‌دانستند، در حالی که اثری از «انشان» به چشم نمی‌خورد. هنکلمن دلیل تغییر نام (و برگزیدن نام عیلامی به جای نام پارسی) را از استوانه‌اش «شاه [شهر] انشان» استناد می‌کند که در آن کوروش تبارش را تا چیش‌پیش می‌رساند تا با ادعای مشابه نبونعید (که در استوانه «سیپار» به کار برده است) مقابله کند. از نظر او، انشان نامی بود که برای بابلی‌ها، اسمی مشهورتر بود. از همین‌رو، او خود را پادشاه انشان معرفی کرد تا به خودش (به عنوان فرمانروای نخستین امپراتوری جهان) سابقه‌ای داده باشد،[۳۱] یان تاورنیر نیز معتقد است که کوروش نامی عیلامی به معنی «حمایت بخشیده شده» است.[۳۲] استرابون آورده است: «اسم این شاه در ابتدا آگراداتس بود و بعد او اسم خود را تغییر داد و نام رود «کُر» را که در نزدیکی تخت جمشید جاری است را اتخاذ کرد».[۳۳] رضایی باغ‌بیدی، با سخن استرابو مخالف است؛ از نظر او، سستی نظر استرابو از آنجا روشن می‌گردد که پیش از کوروش بزرگ، پدربزرگش نیز به همین نام خوانده می‌شد.[۳۴] باستانی پاریزی هم، هم‌نظر با باغ بیدی نوشته است که قسمت دوم روایت استرابون مشکوک است زیرا قاعدتاً باید نام رود کر از کوروش گرفته شده باشد، نه بالعکس.[۳۵]

تبار

نیای کوروش برای چندین نسل بر قبایل پارس حکمرانی می‌کرده‌اند که از حکاکی‌ها و گزارش‌های تاریخ معاصر کوروش هویدا است. در سنگ‌نبشتهٔ کوروش در پاسارگاد آمده است: «من کوروش شاه هستم، شاه هخامنشی»، «کوروش، شاه بزرگ، شاه هخامنشی» یا «کوروش، شاه بزرگ، پسر کمبوجیه، شاه هخامنشی». در حکاکی‌های شهر بابل از اور این‌گونه شروع می‌کند: «کوروش، شاه تمام جهان، شاه سرزمین انشان، پسر کمبوجیه، شاه سرزمین انشان»[۳۶] و در استوانهٔ کوروش، کوروش خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ شهر انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان نواده چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، از خانواده‌ای که همیشه پادشاه بوده است» معرفی کرده است.[۳۷][۳۸]

در منابع کلاسیک یونانی (هرودوت، کسنوفون، دیودوروس)، کوروش فرزند کمبوجیه اول و ماندانا است. بدین ترتیب فرزندشان (کوروش) نوه ایشتوویگو، شاه ماد، است. تاریخ‌دان‌هایی چون کامرون، پیانکوف و وایس‌باخ این گزارش را صحیح و قابل اعتماد می‌دانند. اما والتر هینتس این گزارش را مشکوک می‌داند و می‌گوید که کوروش زمانی که به پانزده سالگی رسید، ایشتوویگو هنوز به تاج و تخت ماد دست نیافته بود. بدین ترتیب می‌توان ادعا کرد که کوروش نمی‌توانسته نواده ایشتوویگو باشد.[۳۹]بریان می‌گوید که پیوند خانوادگی کوروش و ایشتوویگو محل تردید است. چون این ادعا می‌تواند توجیه ایدئولوژیکی هلنی از قدرت کوروش در ماد و حتی در لیدیا باشد. این بن‌مایه‌ای است که آن را نزد هرودوت بازمی‌یابیم، وقتی که می‌کوشد نخستین تماس کوروش و احمس و سپس علل فتح مصر به دست کمبوجیه را توجیه کند؛ که در بیشتر موارد توجیهات دودمانی‌ای مطرح است که پس از وقوع رویدادها ابداع شده است.[۴۰] برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشه‌های سیاسی داشته است و هدفش این بوده که از بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمه‌مادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارس‌ها آشتی دهد و اصولاً رابطه‌ای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه می‌دانند.[۴۱][۴۲] از نظر اشمیت هم، داستان ازدواج ماندانا و کمبوجیه اول و به دنبال آن، تولد کوروش، که توسط هرودوت روایت شده، هیچ هدفی جز انعقاد ارتباط خانوادگی بین کوروش و آستیاگ نداشته است. او معتقد است که ازدواج این دو نفر، از نظر تاریخی، مشکوک است.[۴۳]فرای می‌گوید که تولد کوروش با افسانه‌های دینی هندواروپایی درآمیخته است.[۴۴]

خانواده

سیسرون به استناد دینون، گزارش می‌دهد که کوروش در چهل سالگی شاه شد و ۳۰ سال سلطنت کرد. از آنجا که مرگ او در ۵۳۰ قبل از میلاد مسیح روی داد، در حدود سال ۶۰۰ پیش از میلاد به دنیا آمده و در ۵۵۹ پیش از میلاد جانشین پدرش به عنوان شاه پارس شده است. هرودوت می‌گوید که کوروش با کاساندان، شاهزادهٔ هخامنشی ازدواج کرد و ۲ پسر به‌نام‌های کمبوجیهٔ دوم و بردیا داشت و صاحب سه دختر بود که ۲ تن آن‌ها آتوسا، آرتیستونه نام داشتند و سومی احتمالاً رکسانا بود.[۴۵]

کودکی و نوجوانی

مقالهٔ اصلی: افسانه زایش کوروش بزرگ

دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سال‌های اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود می‌دارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آن‌ها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه است. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل می‌کند.[۴۶] ولی فقط یکی از آن‌ها را معتبر می‌داند که این داستان هم از نظر داندامایف دارای عنصرهای فولکلور است.[۴۷] طبق نظر کسنوفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح یک سلسله داستان‌های متفاوت دربارهٔ کوروش نقل می‌شده است.[۴۸]

بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. مغها خواب وی را چنین تعبیر کردند که فرزند دخترش روزی بر تمام آسیا چیره خواهد شد. از این روی، وی دخترش ماندانا را به یکی از بزرگان پارس به زناشویی داد. پس از تولد نوه‌اش، وی خواب دیگری دید که تاکی از بدن ماندانا روییده و تمام آسیا را فراگرفته است پس او فرزند دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند. هارپاگ، کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد. چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و به جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به دنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.[۴۹]

سال‌ها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان بازی می‌کرد، آن کودکان وی را به عنوان پادشاه برگزیدند. وی در میان بازی، دستور داد یکی از کودکان را تنبیه کنند. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زده است. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده، چنین سوءظن برد که مبادا او کوروش نوهٔ خودش باشد. شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» او گفت حالا که طفل زنده مانده، باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد. پس از آن هارپاگ را به بی رحمانه‌ترین شکل تنبیه کرد، بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت نمود و بدون آنکه وی خبردار شود گوشت بدن فرزند هارپاگ را به عنوان غذا، به خورد پدر داد. مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آن‌ها سؤال کرد که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نواده‌اش بترسد یا خیر؟ آن‌ها پاسخ دادند که رؤیای شاه هم‌اکنون تعبیر شده است برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی می‌کرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نواده‌اش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.[۵۰]

تقریباً همهٔ جماعات متمدن از همان دوره‌های اولیه در اشعار و افسانه‌ها، قهرمانانی از قبیل شاهان و بنیان‌گذاران مذاهب و سلسله‌های سلطنتی و به‌طورکلی قهرمانان ملی خود را ستوده‌اند. شباهت بهت‌آور و گاه یکسان بودن این افسانه‌ها در میان اقوام مختلف که اغلب از هم فاصله‌های زیادی دارند، از دیر باز معلوم بوده و در سبک و روال این نوع افسانه‌های ولادت معمولاً شباهت‌هایی به چشم می‌خورد.[۵۱] داستان هرودوت از تولد کوروش، نه‌تنها همانندهایی در داستان‌های تولد شخصیت‌های تاریخی دیگر مانند حکایت کودکی موسی و کودکی سارگن بزرگ (بنیان‌گذار بابل) دارد، بلکه دربارهٔ دودمان‌های شاهی در تاریخ ایران نیز نظیر چنین داستان‌هایی موجود است که داستان کوروش اولین آنهاست. داستان زادن و جوانی اردشیر بابکان نخستین پادشاه دودمان ساسانی نیز همانند داستان کوروش‌است.[۵۲]

گاه‌شمار دوران پادشاهی

همچنین ببینید: نبردهای کوروش بزرگ

جنگ با مادها

همچنین ببینید: طغیان پارسی، نبرد هیربا، و نبرد مرز پارس

اسناد موجود از منابع میخی میانرودان حکایت از آن دارند که کوروش پس از به تخت‌نشینی در پارس، با بابل روابط سیاسی برقرار کرد تا از جانب غرب، خیالش آسوده باشد و احتمالاً هم‌زمان توجه خود را به شرق و شمال ایران نیز معطوف کرده‌بود. کوروش برای رهایی از یوغ مادها لشکرکشی خود را با حمله به دژ مادی پاسارگاد آغاز کرد و به گفتهٔ هرودوت، تنها سه طایفه از شش طایفهٔ ساکن پارس، به شورش او پیوستند اما از قرار معلوم، وی تعدادی از نجبای مادی را به‌طرف خود کشید.[۵۴] در این شورش، نبرد سختی درگرفت، نیکولاس دمشقی گزارش می‌دهد که در ابتدا اوضاع جنگ اصلاً به سود سپاه کوروش نبوده و پارس‌ها از برابر مادها که ار نظر تعداد سپاهیان، وضع بهتری داشتند گریخته بودند. زنان پارسی با دیدن مردانی که در حال فرار بودند بر آنان بانگ زدند که «آیا می‌خواهید دوباره به همان جایی بروید که از آن‌جا به‌دنیا آمده‌اید؟» این رفتار زن‌ها باعث شد مردان با سرسختی بیش‌تری بجنگند و فائق آیند.[۵۵]

کوروش احتمالاً توانسته است ظرف دو سال بعدی، کلیهٔ نیروهای مادی را از پارس بیرون کند. به گفتهٔ هرودوت، هنگامی که آستیاگ شنید که کوروش برای جنگ آماده می‌شود، قاصدی را نزد وی فرستاد و او را به دربار احضار نمود. کوروش پاسخ داد خیلی زودتر از آنچه انتظار می‌رود در آنجا حاضر خواهم شد. این عدم اطاعت کوروش از آستیاگ نشان یک طغیان بود.[۵۶] آستیاگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد همهٔ نیروهای کمکی خود را از شمال و شرق ایران برای لشکرکشی نهایی فراخواند. رویدادنامهٔ نبونعید گزارش می‌دهد: «آستیاگ سپاه خود را به‌کار گرفت و به‌سوی کوروش، شاه انزان، تاخت تا او را از پای درآورد».[۵۷]

هارپاگ فرماندهی سپاهیان ماد را برعهده داشت و بنابر روایت هرودوت، هارپاگ که آستیاگ شدیداً او را تنبیه کرده بود، تصمیم گرفت که از شاه انتقام بگیرد. رویدادنامهٔ نبونعید می‌نویسد: «سپاه آستیاگ در میان جنگ سرکشی کرد.»[۵۸] بخشی از سپاهیان مادی به کوروش پیوستند و بقیه، راه فرار پیش گرفتند و آستیاگ برای دفاع از پایتختش هگمتانه، شخصاً فرماندهی باقی‌ماندهٔ سپاهش را برعهده گرفت اما ناچار شد از برابر کوروش به دژ شهر پناه برد و شهر تسلیم کوروش شد.[۵۹] رویدادنامهٔ نبونعید گزارش می‌دهد که «آستیاگ اسیر شد و مادها او را تسلیم کوروش کردند». کوروش با وی رفتاری جوانمردانه داشت و زندگی آخرین شاه ماد را بدو بخشید و او را به هیرکانیا [گرگان امروزی] تبعید کرد و خود کوروش «زر و سیم و همهٔ گنجینه را از هگمتانه برداشت و به انزان برد». او پس از پیروزی سال ۵۵۰ پیش از میلاد بر مادها، به بخش بزرگی از ایران دست یافت اما به حریم خاندان‌های حاکم تعدی نکرد بلکه صرفاً آن‌ها را دست‌نشاندهٔ پارس کرد. وی سپس به سمت غرب آمد و در آوریل ۴۷۰ پیش از میلاد به منطقهٔ میان‌رودان وارد شد تا سرزمین‌هایی که مادها در جنگ با آشورها از آن خود کرده بودند را مطیع خود کند. «او بر شاه آن‌جا پیروز شد، گنجینه‌اش را از آن خود کرد و نیروهای خود را بر آن‌جا گمارد».[۶۰]

کوروش پس از تسخیر ماد، رسماً خود را فرمانروای ماد خواند و لقب شاهان ماد را به خود اختصاص داد، اما در عمل سرزمین ماد توسط یک فرماندار پارسی اداره می‌شد. پارس‌ها سیستم ادارهٔ کشور را از مادها به عاریت گرفتند که خود آن‌ها نیز بسیاری از شیوه‌های آن را از آسوری‌ها به عاریت گرفته بودند. درون حیطه و قلمرو امپراتوری هخامنشی، سرزمین ماد، دقیقاً پس از خود پارس رتبهٔ دوم را داشت؛ بنابراین یونانیان، یهودیان، مصری‌ها و سایر مردمان دنیای قدیم، سقوط ماد را در حقیقت جانشینی کوروش به جای آستیاگ می‌دانستند و پارسی‌ها را مادی می‌دانستند و تاریخ پارس را توالی و دنباله تاریخ ماد تلقی می‌کردند. هر چند هرودوت در بخش‌های پژوهشی کارهایش، با کمال دقت بین آداب و رسوم مادها و پارس‌ها تفاوت قائل می‌شود، ولی در فصولی که به افسانه‌ها و داستان‌ها می‌پردازد، شیوه‌های این دو را با یکدیگر مخلوط می‌کند و درهم می‌آمیزد. تئوگنیس و سیمونیدس و سایر شاعران یونانی نیز پارسی‌ها را اهل ماد خواندند. منابع مصری و نیز سایر منابع نیز پارسی‌ها را مادی خوانده‌اند.[۶۱] به گفته بیکرمن، بعد از فتح ماد به دست پارس‌ها، هر جایی که خارجی‌ها (یعنی هرودوت) سخن از مادها آورده، منظورش همان پارس‌ها بوده است. در کتاب دانیال (۸:۳) قوچ دو شاخ نمادی از ماد و پارس است.